پیشکش به کرامت موللی
پیشمتن: برای بهدست آوردن تعاریف دقیقی از مفاهیمی که از حوزهی روانکاوی لکان در این یادداشت به آنها اشاره شده، رک: مبانی روانکاوی فروید و لکان، دکتر کرامت مولّلی، تهران، نشرنی، چ 2، 1384، و برای آشنایی با خلاصهای از آرای لکان، رک: ژاک لکان، شون هومر، مترجمان: محمدعلی جعفری و سیدمحمدابراهیم طاهایی، تهران، ققنوس، 1388. [البته امروز دیگر، کتابها و مقالات مفید زیادی از حوزهی روانکاوی لکان ترجمه و منتشر شده است که با جستوجو در فضای مجازی مشخصات بسیاری از آنها را میتوانید بهدست آورید.] و نیز: http://www.movallali.fr/CSS/filer/filer%20farsi/vajegan%20Lacan.swf
***
غفلت مهمترین و کارآمدترین ابزار آدمی است برای فرار از پذیرش فقدان غیر بزرگ (غ) که در آموزههای روانکاویِ لکان مورد تدقیق قرار گرفته. اگر بخواهم بهاجمال بیان کنم، باید بگویم این غیر بزرگ که حاصل جداییِ کودک از مادر در معنای نخستیِ آن (= همآمیختگی اولیه با مادر و هستی) است، مدام از سوی انسان تا پایان عمر جستوجو میشود و اين در حالي است كه غیر بزرگ همواره غایب است و با ورود انسان به ساحت نمادین برای همیشه از دست رفته، و همچون فضای توخالیای است که هرگز چیزی در درونش نیست و همهی فعالیتهای انسان برای تسخیر آن، به عمق و دامنهی آن میافزاید و هرگز بدان راهی ندارد.
کودک، ضرورتِ وجود این فضای توخالی را با پذیرش قانون «منع زنا با محارم» میآموزد و با گردن نهادنِ ثانویه به قوانین و محدودیتهای روابطی که در خانواده و تبِعاً اجتماع او را احاطه کردهاند، سعی میکند با غیرهای کوچک جای خالی غیر بزرگ را پُر کند؛ ولی همچنانکه پیدا است، این غیرهای کوچک هرگز جای آن همآمیختگی نخستی را نمیگیرند و او برای پرهیز از روبهرو شدن با واقعیتی به نام فقدان غیر بزرگ، مدام غیرهای کوچک تازهای را تجربه میکند و این روند همچنان تا پایان عمر ادامه مییابد.
باورهای متنوع انسان در طول زندگیاش، دلبستگیهایش، آرزوها و تقلاّهایش برای بهدست آوردن خانهای، منصبی، شغلی یا موقعیتی اجتماعی و هر گونه تملّکی، همه و همه ادامهی همان روندی است که در بالا به آن اشاره شد.
میزان پایداری انسان در دلبستگی به غیرهای کوچکی که اختیار میکند، منوط است به میزان غفلت او از فقدان غیر بزرگ. بهبیان دقیقتر، این پایداری نسبت مستقیمی دارد با میزان توفیق او در برخورد زبانی با این فقدان عظیم.
زبان ترجمان غیبت است. ما جایی از زبان بهره میگیریم که مفهوم موردنظر را در زمان و مکان حاضر، غایب فرض کرده باشیم. سخن گفتن از امور عظیم پنهانی و ماورایی ـــ که نظامهای کلامیای چون دین، عرفان، هنر و مانند آن، به انسان مجال تفکر در مورد آنها را میبخشند ـــ همچون بدیلی برای غیر بزرگ عمل میکند و به وضعیت انسان در برابر آن، پایداری ویژهای میبخشد.
انسان با اینگونه برخوردها، از فقدان عظیم وجودیاش تا حدی غافل میشود، اما این صرفاً تا زمانی است که غیرهای کوچک نیز تا حدودی در حضور خود پایداری نشان دهند. هر گونه فقدان غیر کوچک، یادآور فقدان عظیم نخستی است و به میزان محبوبیتی که آن غیر کوچک برای انسان داشته باشد، او را به چالش آغازی هدایت میکند... هرچند در اغلب موارد همین انسان با عطفتوجه به غیر/غیرهای کوچک دیگر، باز هم پایداری نسبی خود را بازمییابد و آرامش نسبیِ خود را بازمییابد.
میزان توفیق انسان در این بازیابیِ آرامش نسبی، بسیار به رابطهی او با ابزارهای کلامیای وابسته است که در بالا نام بردیم، یعنی به رابطهی کلامی او با امور عظیم پنهانی و ماورایی که در نظامهای کلامیای همچون دین و عرفان بهعنوان «عالم غیب» مطرح و توجیه شدهاند...
میتوان نتیجه گرفت که دو عامل در کنار هم به غفلت انسان پایداری نسبی میبخشند: اول غیرهای کوچک؛ دوم کلام رازآلودِ ماورایی. حالا هرقدر دنیای روابط ذهنیِ او اینجهانیتر باشد، توفیق او در غفلت از فقدان عظیم نخستی، شکنندهتر خواهد بود و بنابرین احوالات او دستخوش ناپایداریِ مداوم خواهد شد. (لابد خواننده توجه دارد که مقصود نگارنده از این گزارش، دعوتِ خواننده به پذیرش یا عدم پذیرش عالم غیب و مانند آن نیست!)
گاهی این شکنندگی و ناپایداری در غفلت، انسانِ مبتلابِهْ را بسیار آشفتهتر از بقیه مینماید، انسانی که نه میتواند با پناه بردن به کلام ماورایی، فقدان عظیمش را رفع و رجوع کند و نه میتواند این فقدان را تاب بیاورد و مدام در حال رفتوآمد بین حیث واقع و ساحت نمادین (یا بهقول دکتر موللی: ساحت رمز و اشارت) است .
در چنین وضعیتی، انسان مبتلابه نه میتواند برای این فقدان در زبانش جانشینی پیدا کند ــ که او را وارد دنیای نمادین کند و او را از واقعیتِ فقدان غافل سازد ــ و نه میتواند با واقعیتِ سهمناک و میرانندهی فقدان عظیم نخستی روبهرو شود. معمولاً در این رفتوآمدِ جانکاه بین دو ساحت وجودیاش، در هر لحظه به رنگی درمیآید و کلام و رفتارش بسیار پراکنده و آشفته مینماید: مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد و ذهنش قدرت پرواز فوقالعادهای پیدا میکند که در یک آشیانه نمیماند؛ هر دم به حالی درمیآید و تنوع آرایش در محدودهی زمانی کوتاه، خودش و دیگران را دچار حیرت میکند؛ با هر خبر ناگواری سریعاً چهرهی افسرده به خود میگیرد و با هر خبر خوشایندی سریعاً هیجانزده میشود و از تمرکز بسیار پایینی در نحوهی برخورد با دیگران و امور مختلف برخوردار است.
این پدیده را از دیدگاههای دیگری در روانشناسی بارها تعریف کردهاند و برایش اسمها تراشیدهاند که جز انجماد فکری و عینیت بخشیدن و اُبژهگردانیِ این پدیدهی انسانی و سابجکتیو، عملاً نتیجهای در پی نداشته؛ اما اگر از دیدگاهی نزدیک به دیدگاه روانکاوی لکان به این پدیده نگریسته شود، شاید بتوان آن را «پدیدهی تقطیع غفلت» (غفلتی که قطعهقطعه شده و پایدار نیست و قطعهها با یکدیگر رابطهی نامنظمی دارند) نامید، بهویژه با توجه به تنوع اموری که مبتلابه بدانها پناه میبرد و کوتاهیِ زمانی که صرف هرکدام میکند. این نامگذاری درک این پدیده را تسهیل میکند و پویاییِ روند پژوهش در زمینههای پیدایش و شکلهای بروز آن را حفظ میکند.
24 شهریور 1389
پیشمتن: برای بهدست آوردن تعاریف دقیقی از مفاهیمی که از حوزهی روانکاوی لکان در این یادداشت به آنها اشاره شده، رک: مبانی روانکاوی فروید و لکان، دکتر کرامت مولّلی، تهران، نشرنی، چ 2، 1384، و برای آشنایی با خلاصهای از آرای لکان، رک: ژاک لکان، شون هومر، مترجمان: محمدعلی جعفری و سیدمحمدابراهیم طاهایی، تهران، ققنوس، 1388. [البته امروز دیگر، کتابها و مقالات مفید زیادی از حوزهی روانکاوی لکان ترجمه و منتشر شده است که با جستوجو در فضای مجازی مشخصات بسیاری از آنها را میتوانید بهدست آورید.] و نیز: http://www.movallali.fr/CSS/filer/filer%20farsi/vajegan%20Lacan.swf
***
غفلت مهمترین و کارآمدترین ابزار آدمی است برای فرار از پذیرش فقدان غیر بزرگ (غ) که در آموزههای روانکاویِ لکان مورد تدقیق قرار گرفته. اگر بخواهم بهاجمال بیان کنم، باید بگویم این غیر بزرگ که حاصل جداییِ کودک از مادر در معنای نخستیِ آن (= همآمیختگی اولیه با مادر و هستی) است، مدام از سوی انسان تا پایان عمر جستوجو میشود و اين در حالي است كه غیر بزرگ همواره غایب است و با ورود انسان به ساحت نمادین برای همیشه از دست رفته، و همچون فضای توخالیای است که هرگز چیزی در درونش نیست و همهی فعالیتهای انسان برای تسخیر آن، به عمق و دامنهی آن میافزاید و هرگز بدان راهی ندارد.
کودک، ضرورتِ وجود این فضای توخالی را با پذیرش قانون «منع زنا با محارم» میآموزد و با گردن نهادنِ ثانویه به قوانین و محدودیتهای روابطی که در خانواده و تبِعاً اجتماع او را احاطه کردهاند، سعی میکند با غیرهای کوچک جای خالی غیر بزرگ را پُر کند؛ ولی همچنانکه پیدا است، این غیرهای کوچک هرگز جای آن همآمیختگی نخستی را نمیگیرند و او برای پرهیز از روبهرو شدن با واقعیتی به نام فقدان غیر بزرگ، مدام غیرهای کوچک تازهای را تجربه میکند و این روند همچنان تا پایان عمر ادامه مییابد.
باورهای متنوع انسان در طول زندگیاش، دلبستگیهایش، آرزوها و تقلاّهایش برای بهدست آوردن خانهای، منصبی، شغلی یا موقعیتی اجتماعی و هر گونه تملّکی، همه و همه ادامهی همان روندی است که در بالا به آن اشاره شد.
میزان پایداری انسان در دلبستگی به غیرهای کوچکی که اختیار میکند، منوط است به میزان غفلت او از فقدان غیر بزرگ. بهبیان دقیقتر، این پایداری نسبت مستقیمی دارد با میزان توفیق او در برخورد زبانی با این فقدان عظیم.
زبان ترجمان غیبت است. ما جایی از زبان بهره میگیریم که مفهوم موردنظر را در زمان و مکان حاضر، غایب فرض کرده باشیم. سخن گفتن از امور عظیم پنهانی و ماورایی ـــ که نظامهای کلامیای چون دین، عرفان، هنر و مانند آن، به انسان مجال تفکر در مورد آنها را میبخشند ـــ همچون بدیلی برای غیر بزرگ عمل میکند و به وضعیت انسان در برابر آن، پایداری ویژهای میبخشد.
انسان با اینگونه برخوردها، از فقدان عظیم وجودیاش تا حدی غافل میشود، اما این صرفاً تا زمانی است که غیرهای کوچک نیز تا حدودی در حضور خود پایداری نشان دهند. هر گونه فقدان غیر کوچک، یادآور فقدان عظیم نخستی است و به میزان محبوبیتی که آن غیر کوچک برای انسان داشته باشد، او را به چالش آغازی هدایت میکند... هرچند در اغلب موارد همین انسان با عطفتوجه به غیر/غیرهای کوچک دیگر، باز هم پایداری نسبی خود را بازمییابد و آرامش نسبیِ خود را بازمییابد.
میزان توفیق انسان در این بازیابیِ آرامش نسبی، بسیار به رابطهی او با ابزارهای کلامیای وابسته است که در بالا نام بردیم، یعنی به رابطهی کلامی او با امور عظیم پنهانی و ماورایی که در نظامهای کلامیای همچون دین و عرفان بهعنوان «عالم غیب» مطرح و توجیه شدهاند...
میتوان نتیجه گرفت که دو عامل در کنار هم به غفلت انسان پایداری نسبی میبخشند: اول غیرهای کوچک؛ دوم کلام رازآلودِ ماورایی. حالا هرقدر دنیای روابط ذهنیِ او اینجهانیتر باشد، توفیق او در غفلت از فقدان عظیم نخستی، شکنندهتر خواهد بود و بنابرین احوالات او دستخوش ناپایداریِ مداوم خواهد شد. (لابد خواننده توجه دارد که مقصود نگارنده از این گزارش، دعوتِ خواننده به پذیرش یا عدم پذیرش عالم غیب و مانند آن نیست!)
گاهی این شکنندگی و ناپایداری در غفلت، انسانِ مبتلابِهْ را بسیار آشفتهتر از بقیه مینماید، انسانی که نه میتواند با پناه بردن به کلام ماورایی، فقدان عظیمش را رفع و رجوع کند و نه میتواند این فقدان را تاب بیاورد و مدام در حال رفتوآمد بین حیث واقع و ساحت نمادین (یا بهقول دکتر موللی: ساحت رمز و اشارت) است .
در چنین وضعیتی، انسان مبتلابه نه میتواند برای این فقدان در زبانش جانشینی پیدا کند ــ که او را وارد دنیای نمادین کند و او را از واقعیتِ فقدان غافل سازد ــ و نه میتواند با واقعیتِ سهمناک و میرانندهی فقدان عظیم نخستی روبهرو شود. معمولاً در این رفتوآمدِ جانکاه بین دو ساحت وجودیاش، در هر لحظه به رنگی درمیآید و کلام و رفتارش بسیار پراکنده و آشفته مینماید: مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد و ذهنش قدرت پرواز فوقالعادهای پیدا میکند که در یک آشیانه نمیماند؛ هر دم به حالی درمیآید و تنوع آرایش در محدودهی زمانی کوتاه، خودش و دیگران را دچار حیرت میکند؛ با هر خبر ناگواری سریعاً چهرهی افسرده به خود میگیرد و با هر خبر خوشایندی سریعاً هیجانزده میشود و از تمرکز بسیار پایینی در نحوهی برخورد با دیگران و امور مختلف برخوردار است.
این پدیده را از دیدگاههای دیگری در روانشناسی بارها تعریف کردهاند و برایش اسمها تراشیدهاند که جز انجماد فکری و عینیت بخشیدن و اُبژهگردانیِ این پدیدهی انسانی و سابجکتیو، عملاً نتیجهای در پی نداشته؛ اما اگر از دیدگاهی نزدیک به دیدگاه روانکاوی لکان به این پدیده نگریسته شود، شاید بتوان آن را «پدیدهی تقطیع غفلت» (غفلتی که قطعهقطعه شده و پایدار نیست و قطعهها با یکدیگر رابطهی نامنظمی دارند) نامید، بهویژه با توجه به تنوع اموری که مبتلابه بدانها پناه میبرد و کوتاهیِ زمانی که صرف هرکدام میکند. این نامگذاری درک این پدیده را تسهیل میکند و پویاییِ روند پژوهش در زمینههای پیدایش و شکلهای بروز آن را حفظ میکند.
24 شهریور 1389