۱۳۹۳ خرداد ۱۲, دوشنبه

درباره‌ی مجموعه‌ی جدیدِ م. امید


هرگز اخوان را هم‌پایه‌ی شاملو یا هوشنگ ابتهاج دوست نداشته‌ام (نمی‌توانم تا آن حد دوست‌اش بدارم اصلاً، و اساساً این امری سلیقه‌ای و شخصی است!) هرچند پایه و مقامش از بسیاری شاعران دیگر و دیگرتر بالاتر باشد که هست و شکی در این نیست که هست... اخوان ثالث (خودش و شعرش توأمان مدنظرم است که او شعرش را می‌زیسته و شعرش او را: غیب می‌گویم!) برای من آیینه‌ی تمام‌نمای خاطرِ خموده و خطِ خمیده‌ی ایران و ایرانی است: جزو آن دسته که از بنگ جان بگیرند و سرخوشانه از شکوه بانگ برآرند و چون «دریافت و بخفتند، خماری منکر آرد که بیدار شوند و دو سه روز بدارد!»...

تا حدی «حق به‌دست دلِ» سایه‌ست که اخوان پُرگوی است و ناگزیده‌گوی (چکیده‌ی سخنش همین است) و ساختار و فرم برخی از شعرها ضعیف است (این گستاخی را خودم در این لحظه مرتکب شدم)! بااین‌حال، از میان شعرهایش اندکی را می‌توان برگزید که از آن‌ها جهان پُر شده است (مثلاً بگیرید همین «زمستان» را که البته سایه نمی‌پسندد و نپسندد، چه باک!).

شعرهای اخوان سوگواران‌اند و نه چون شعرهای شاملو، حماسی و به‌ چرازندگیِ خود آگاهان، که صدالبته به‌خودی‌ِخود ایرادی هم ندارد (یا اگر دارد، به شعر و شاعری ربطی ندارد!) یک وقت برداشت بد نکنید: همان اندک از شعرهای اخوان جزو شعرهای معدودی‌اند که بسیار با خود زمزمه‌شان می‌کنم...

اخیراً مجموعه‌ای تازه(؟) از شعرهای او چاپ شده (سال دیگر، ای دوست، ای همسایه، مهدی اخوان ثالث (م. امید)، تهران، زمستان، چ 1، 1393، 223 ص) که به‌پایمردی دوست شاعر نازنینم، محمد صنعتکار، نسخه‌ای از آن در زمانِ برگزاری نمایشگاه کتاب به دست بنده رسید. به‌رغمِ وقت اندکی که دارم، با دقتِ تمام حدود نیمی از آن را قلم‌به‌دست خوانده‌ام و بسیار افسوس خورده‌ام: یکی، از بابت اشکالات فنی و چاپی در آن که همه را علامت زده‌ام و در حاشیه نوشته، و دیگر از بابت ضعف عمومی شعرها (یکی‌شان همان موزون و ناموزونی که عنوانش را به کل مجموعه بخشیده و فکر نمی‌کنم روح اخوان از انتشارِ این حاصلِ تجربه و تفنن(؟!) کمترین رضایت خاطری داشته باشد و البته بازهم جز سه چهار شعر خوب که برخی‌شان پیش‌تر در گزیده‌شعرهای سر کوه بلند و باغ بی‌برگی منتشر شده بودند و برخی دیگر منتشر نشده بودند و باید می‌شدند!)...

بگذریم که خودِ اخوانِ خوش‌صحبت اگر می‌بود، لابد می‌گفت: «این مقدمه یا حاشیه پُر طولانی شد!»

در پایانِ این یادداشتِ جسارت‌آمیز، یکی از آن سه چهار شعر را که از همه‌جهت خوب دیده‌ام، برای نمونه می‌آورم:


پایانم، دیشب



دیشب آمد پیشم و اتمامِ حجت کرد

ساعتی با او
راه می‌رفتم
گفت او، گفتم
هرچه گفت، آخر پذیرفتم

من نمی‌دانم چه صنعت کرد
دیشب آمد پیشم و اتمامِ حجت کرد
و مرا آخِر به پایانم
با لبِ پُرخنده دعوت کرد

من نمی‌دانم چه‌ها گفتم
هم خوش و خندان، هم آشفتم
بعد از آن خفتم.


تاریخ سُرایش: تهران، بهمن‌ماه 1362