هرگز اخوان را همپایهی شاملو، فروغ، یا هوشنگ ابتهاج دوست نداشتهام (نمیتوانم تا آن حد دوستش بدارم اصلاً، و اساساً این امری سلیقهای و شخصی است)، هرچند پایه و مقامش از بسیاری از شاعران دیگر و دیگرتر بالاتر باشد، که هست و شکی در این نیست که هست.
اخوان ثالث (خودش و شعرش توأمان مدنظرم است که او شعرش را میزیسته و شعرش هم او را: غیب میگویم) برای من آیینهی تمامنمای خاطرِ خموده و قد و خط خمیدهی ایران و ایرانی است: جزو آن دسته که از بنگ جان بگیرند و سرخوشانه در رثای شُکوهِ بزککردۀ اعصار دور بانگ برآرند و چون «دریافت و بخفتند، خماری منکر آرد که بیدار شوند و دو سه روز بدارد».
تا حدی «حق به دست دلِ» سایه است که اخوان پُرگوی است و ناگزیدهگوی (چکیدهی سخنش همین است) و ساختار و فرم برخی از شعرها ضعیف است (این حکم را خودم در این لحظه مرتکب شدم). بااینحال، از میان شعرهایش اندکی را میتوان برگزید که با ذهن و زبان بسیاری از ایرانیان ادبدوست تنیده شده ـــ یکی بگیرید شعر «زمستان»اش را، که البته سایه نمیپسندد و نپسندد، چه باک؟
شعرهای اخوان، اغلب، نقّالیهای خوشادایی مکتوب اما ناحماسیاند، نالههای سوگواراناند، و به چرازندگیِ خود ناآگاهان، که صدالبته بهخودیِخود محل ایراد نیست یا، اگر هست، به شعر و شاعری ربطی ندارد.
اخیراً (اردیبهشت ۱۳۹۳) مجموعهای تازه(؟) از شعرهای او چاپ شده (سال دیگر، ای دوست، ای همسایه، مهدی اخوان ثالث [م. امید]، تهران، زمستان، چ ۱، ۱۳۹۳، ۲۲۳ ص) که به لطف آقای محمد صنعتکار نسخهای از آن در زمانِ برگزاری نمایشگاه کتاب تهران به دستم رسید. با همۀ سرشلوغی، با دقتِ تمام حدود نیمی از آن را قلمبهدست خواندهام و بسیار افسوس خوردهام: یکی بابت اشکالات فنی و چاپی فاجعهبار در آن که همه را علامت زدهام و در حاشیه نوشته، و دیگر بابت ضعف عمومی بسیاری از شعرها (یکیشان همان موزون و ناموزونی که عنوانش را به کل مجموعه بخشیده و فکر نمیکنم روح اخوان از انتشارِ این حاصلِ تجربه و تفنن کمترین رضایت خاطری داشته باشد و البته باید تذکر بدهم که تعداد اندکی شعر خوب هم آن لابهلا هست که برخیشان پیشتر در گزیدهشعرهای سر کوه بلند و باغ بیبرگی منتشر شده بودند و برخی دیگر منتشر نشده بودند و باید میشدند).
در پایانِ این یادداشت، برای نمونه، یکی از شعرهای کوتاه و منسجم و نویافته را از این مجموعه نقل میکنم.
پایانم، دیشب
دیشب آمد پیشم و اتمامِ حجّت کرد
ساعتی با او
راه میرفتم
گفت او، گفتم
هر چه گفت آخر پذیرفتم
من نمیدانم چه صنعت کرد
دیشب آمد پیشم و اتمامِ حجّت کرد
و مرا آخِر به پایانم
با لبِ پُرخنده دعوت کرد
من نمیدانم چهها گفتم
هم خوش و خندان، هم آشفتم
بعد از آن خفتم.
تاریخ سُرایش (اگر مثل خیلی از تاریخهای دیگری که اخوان پای شعرهایش قید کرده دروغ نباشد): بهمن ۱۳۶۲