۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

از گفت‌وگویی صمیمانه با دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی


زمان: آبان‌ماه ۱۳۸۵.
مکان: تهران، منزل محمدرضا شفیعی‌کدکنی در میرداماد.

س: یکی از مجموعه‌شعرهای [حسین] منزوی رو اینجا پیدا کردم. به‌نظر شما منزوی [در شعر] چه جایگاهی داره؟

ج: خیلی شاعر خوبیه، خیلی شاعر خوبیه. منزوی بسیار شاعر خوبی است، بسیار شاعر مقتدر و یکی از شعرای برجستۀ پنجاه سال اخیر ایرانه به‌نظر من. خیلی شاعر خوبیه خیلی.

استاد، دلیل خاصی داره شما هیچ اقدام خاصی برای نوشتن و (مکث) کار خاصی برای شاعرای بعد از انقلاب نمی‌کنین؟

نه، آخه می‌دونی، مشکله؛ به‌علت اینکه من یه آدمی هستم که اگه یک جمله‌ای مثلاً بنویسم، حالا دیگه تصادف روزگار سبب شده، خیلی حساسیت دارن جوون‌ها، مثلاً می‌گن: «چرا اونجا نقطه‌ویرگول گذاشتی مثلاً...» (می‌خندد) «ویرگول نگذاشتی؟»

(با خنده) من خودم [این حساسیتو] دارم!...

خیـــلی، سراسر ایران! اینه که من اگه از کسی تحسین کنم (مکث) شاید صدها نفر دیگه باشن که در حد همون یا نزدیک به اون (مکث کوتاه) و اگه از اون‌ها تحسین نکنم حق اون‌ها ضایع می‌شه، یا احتمالاً، اگر از یک کسی بد بگم، یه عده‌ای رو برنجونم. من که حبّ و بغضی نسبت به کسی ندارم. معیارم اینه که از یک شعری خوشم بیاد یا یک شعری منو نگیره...

۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

ژوئیسانس یا همیشه آن را به این ترجیح داده است


همیشه یکی‌شان را به دیگری ترجیح می‌داده، گاه این را به آن و گاه برعکس. اولش بیشتر بوده‌اند، بیشتر از دو تا و حتا خیلی بیشتر: صد تا. مدت‌ها آن‌ها را چیده و یکی‌یکی وارسی‌شان کرده و همیشه یکی را به بقیه ترجیح داده تا هی کم و کمتر شده‌اند و مانده دو تا و دیگر نتوانسته‌اند کمتر شوند، یعنی کمترین تعدادی که می‌شناخته، همین قدر بوده...

روزها گذشته و همیشه یکی‌شان را به دیگری ترجیح می‌داده...

روزی یکی‌شان شروع کرده به قل خوردن و قل خورده و رفته دورتر ایستاده و بعد دیگری قل خورده و از سوی دیگر رفته ایستاده دورتر و دورتر از دیگری. دراین‌حال چشمانش یکی با اولی چرخیده و دیگری با دیگری و از خودش پرسیده یعنی آن‌یکی کجا غیبش زده...

از آن روز دنبال آن‌یکی گشته و گشته و همیشه آن را به این ترجیح داده است.



۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

رد توهّم حضور در شعر خیام


همین خیام ببینید چقدر خوب بیانش کرده (حالا البته از خیام بیشتر متنی به این نام در نظرم است تا شخصی حقیقی با چنین و چنان نگاه):

اسرار ازل را نه تو دانی ّو نه من
وین حرف معمّا نه تو خوانی ّ و نه من
هست از پسِ پرده گفت‌وگوی من و تو
چون پرده برافتد، نه تو مانی ّ و نه من!

به عبارات و واژه‌ها دقت کنید: اسرار ازل؛ تو و من؛ گفت‌وگو؛ حرف و حرف معما؛ پرده و پس پرده؛ نماندن (غیبتِ) تو و من بعد از «بر»افتادنِ پرده، و...
ببینید چگونه گام‌به‌گام مخاطب را از هرچه توهّم حضور تهی می‌کند:

اسرار ازل را نه تو دانی ّو نه من
وین حرف معمّا نه تو خوانی ّ و نه من (امتناع دانستن و خواندن که قرائت دیگری است از همان دانستن)؛

هست از پسِ پرده گفت‌وگوی من و تو (امتناع حضور و حتا شاید بتوان جلوتر رفت و گفت تأکید بر غیاب آمیخته به هویت زبانی)؛

چون پرده برافتد، نه تو مانی ّ و نه من (امتناع حضور در ورای هر گونه پرده‌ی نمایش و «مجازی»).

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

درخت زندگی (۲۰۱۱)


درخت زندگی (۲۰۱۱) فیلمی است با روساختی دینی‌عرفانی و ژرف‌پرداختی روان‌كاوانه، فیلمی با تصاویری كه بیننده را یاد مهارت‌های شاعرانه‌ی آندره تاركوفسكی می‌اندازد، با سكوت‌هایی كه خاطرات فیلم‌های كوروساوا را در خاطر بیننده زنده می‌کند و با دیالوگ‌هایی از جهان‌های موازی. نمایی حسی و زنده از دنیای درون و بیرون انسانِ درحالِ‌رشد. بازی‌های درخشان‌ و فیلم‌برداری شایسته و جان‌دار در اين فيلم خود حديث دیگری است.