همین خیام ببینید چقدر خوب بیانش کرده (حالا البته از خیام بیشتر متنی به این نام در نظرم است تا شخصی حقیقی با چنین و چنان نگاه):
اسرار ازل را نه تو دانی ّو نه من
وین حرف معمّا نه تو خوانی ّ و نه من
هست از پسِ پرده گفتوگوی من و تو
چون پرده برافتد، نه تو مانی ّ و نه من!
به عبارات و واژهها دقت کنید: اسرار ازل؛ تو و من؛ گفتوگو؛ حرف و حرف معما؛ پرده و پس پرده؛ نماندن (غیبتِ) تو و من بعد از «بر»افتادنِ پرده، و...
ببینید چگونه گامبهگام مخاطب را از هرچه توهّم حضور تهی میکند:
اسرار ازل را نه تو دانی ّو نه من
وین حرف معمّا نه تو خوانی ّ و نه من (امتناع دانستن و خواندن که قرائت دیگری است از همان دانستن)؛
هست از پسِ پرده گفتوگوی من و تو (امتناع حضور و حتا شاید بتوان جلوتر رفت و گفت تأکید بر غیاب آمیخته به هویت زبانی)؛
چون پرده برافتد، نه تو مانی ّ و نه من (امتناع حضور در ورای هر گونه پردهی نمایش و «مجازی»).