۱۳۹۲ آذر ۱۷, یکشنبه

حیاط خلوت: «از نیل و آفتاب»

حیاط خلوت: «از نیل و آفتاب»: چند سال انتظار زمان زیادی است برای رسیدن چنین روزی که بتوانم مجموعه‌شعر محبوبم را معرفی کنم. من و بعضی‌های دیگر در این سال‌ها شانس این ...

۱۳۹۲ آذر ۱۱, دوشنبه

متروپولیس ۱۹۲۷


نکته‌ای که در طول تماشای فیلم متروپولیس (۱۹۲۷) نظرم را به خودش جلب کرد تناسب و تناظر نشانه‌ایِ داستانِ این فیلم بود با داستان موسی در تورات و حتی قرآن.

کارگردان این فیلم فریتز لانگِ آلمانی است، کسی که در سال ۱۹۳۳ سِمَتِ مهمی را در سینمای آلمان رد می‌کند، اما باز نمی‌توان او را یهودستیز نشمرد.

سرنوشت مردم متروپولیس بسیار شبیه سرنوشت قوم بنی‌اسرائیل تصویر شده و صحنه‌هایی از فیلم کاملاً متناظر است با صحنه‌هایی از فیلم ده‌فرمانِ چند دهه‌ی بعد (The Ten Commandments 1956)؛ برای نمونه، جایی که زن پتیاره‌ی ماشینی، که حاصل سِحر و دانشِ مخترعی با عقده‌هایی مشابهِ سامری است، مردم را مثل گوسفند سامری گمراه می‌کند، طوری که مردم برای به چنگ آوردنش به جان هم می‌افتند، که یادآور حکم خداست که بعد از توبه‌ی قوم بنی‌اسرائیل به آن‌ها امر می‌کند همدیگر را بکشند؛ یا موضوعِ به خطر افتادنِ جان بچه‌ها که با قتل‌عام بچه‌های قوم بنی‌اسرائیل به دستورِ فرعون و همین‌طور با انتقام الهی از قوم فرعون کاملاً مرتبط و متناسب بیان شده؛ یا بحث آب، هم در داستان موسی و هم در این فیلم.

به نظرم این فیلم قرائت جدیدی از داستان قوم موسی ارائه کرده، قرائتی که با ذهنیت مردم آلمان در آن دوره تناسب بیشتری داشته و قوم یهود را محکوم می‌کند.

۱۳۹۲ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

این را تحلیل کن!


این را تحلیل کن (۱۹۹۹) فیلمی است با روایتی بسیار سهل‌ و ممتنع و سرشار از اشارات ظریف در نقد ساختارِ روانیِ گروه‌های مافیایی یا، دقیق‌تر بگویم، فانتزی مافیا.

نمونۀ برتر این نقد در سکانسی ارائه شده که می‌توان آن را هجو ترورِ «دون کورلئونه» در فیلم پدرخوانده [۱] (۱۹۷۲) به حساب آورد، که البته هجو در اینجا صرفاً‌ بهانه‌ای است برای پرده‌برداری از هنرسازه‌ای ظریف با بنیانی نشانه‌شناختی در سینما.

در این سکانس تکان‌دهنده و درعین‌حال هجوآمیز، رابرت دنیرو ــــ‌که سال‌ها پیش در جوانی (۳۱سالگی) در فیلمِ پدرخوانده‌ی ۲ (۱۹۷۴) نقش جوانیِ «دون کورلئونۀ کبیر» را بازی کرده است‌ــــ در ۵۶سالگی در این فیلم، در ضمن رؤیایی در خواب، در نقش پسر دوم او ظاهر می‌شود (فرِدی) که شخصیتی است نالایق و بلاتکلیف.

این ترفندْ گونه‌ای آیرونی را در این فیلم دامن زده است: رابرت دنیرو، همچون نشانه‌ای در رفت‌وآمد بین دو متن از دو زمان و دو ژانر مختلف، صاحب دو جایگاه روانیِ به‌هم‌پیوسته و دیالکتیک است و این جایگاه‌ها با سن‌وسال او در هنگام ایفای نقش‌ها تضاد غریبی دارد و در ماهیت نشانه‌ایِ او انقسام بنیادینی را بروز می‌دهد. این در حالی است که موضوع فیلمِ این را تحلیل کن، خود، چیزی به‌جز این نیست: نسبت بسیار پیچیده و پایه‌ایِ پدر-پسری و انقسام بنیادینِ سوژه‌ی اقتدارگرا.

در این فیلم، مناسبات بینامتنی‌ای از این دست بسیار دقیق تعریف شده، طوری که گاهی، مثل همین سکانس، عقل از سر می‌پراند.

حیف و صد حیف که دنبالۀ این فیلم (آن را تحلیل کن ۲۰۰۲) بسیار بد نوشته و کارگردانی شده است، انگار نَاِنگار که ادامۀ همین فیلم است؛ در یک کلام، فاجعه است.

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

در ستایش فردریک شوپن


نغمات شوپن زبانه می‌کشد در سرزمین هرز وجود. نمی‌سوزد که می‌نوازد این شعله‌ها و تازه و تر می‌سازد و از سرشاری احساس و نوش‌آساییِ و فریبایی... دلم می‌خواهد در نوایش غرقه شوم و ماهی و جَست بزنم و برآیم و فرو بروم و زمان بگذرد و دریا بدرد و قطره‌قطره مشت‌مشت موج بزند توی چشم‌هام و بریزد از در و دیوارِ آب‌ها و آبی‌ها...




۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

فرهنگ گذشته و جایگاه امروز

همواره با احترام به فرهنگ اسلام و تأثیری که بر فرهنگ ایرانی گذاشته نگریسته‌ام. فرهنگ اسلامی‌ایرانی یک حرف دو حرف نیست که به‌راحتی بتوان انکارش کرد و چه‌بسا به‌دشواری نیزهم. این ارزش‌داوری‌های رایج در مورد دین، دردی از من که دوست دارم خود را به‌تمامی بشناسم، دوا نمی‌کند. برای شناخت خودمان نیازمند تأملات ویژه و پدیدارشناسیک در اسلام و سیر آن در ایرانیم. آشنایی با علوم اسلامی، از فقه و اصول گرفته تا عرفان اسلامی و کلام در سیر تاریخی‌ای که داشته‌اند، کمک بسیاری به درک چهره‌ی تاریخی‌مان می‌کند. برخی پیوستگیِ تاریخیِ فرهنگِ این سرزمین را در نظر نمی‌گیرند و، در جست‌وجوی ریشه‌های موهوم غرورآمیز، بک‌باره سر از ایران باستان درمی‌آورند و زمانه‌ی کوروش و میثرا و زاراثوشترا. اهمال‌ورزیِ این قوم نه در جست‌وجوی این‌قبیل مسائل که در نادیده گرفتن هزاروچهارصد سال متون فرهنگیِ ایرانی در زیر پرچم اسلام است.

روشن‌فکران امروز دو گروه‌اند: آنان که ذهنیت خود را صرفاً و به‌تمامی مدیون اندیشه‌هایی هستند که ریشه در اروپا و امریکا دارد (ااغلب روشن‌فکران)، و آنان که در دامان فرهنگ ایرانی‌اسلامی بالیده‌اند و، بعد از بازشناختن نسبت خود با این فرهنگ، به‌گفت‌وگو با دیگر اقوام دنیا نشسته‌اند (معدودی از روشن‌فکران). البته که سعی هر دو گروه مشکور است و درنهایت به حالِ مردم ما سودمند؛ بااین‌حال، کاری که گروه دوم عهده‌دار شده‌اند ریشه‌ای‌تر و عمیق‌تر و پایدارتر است. دشمنی با فرهنگی که بر پایه‌ی اسلام شکل گرفته و بالیده ویا گریختن از روبه‌رو شدن با این فرهنگ، هردو به یک چیز ختم می‌شوند: دست‌وپا زدن در تاریکی. راه رفتن چراغ می‌خواهد.

به سخن دیگر، آن‌ که به‌دنبالِ یافتن جایگاه درست خویش در گفتمان امروز است ناگزیر از تحقیق در دو محور است: محوری که نسبت او را با دیگران در زمان گذشته ـــ خانواده و دوستان و همشهریان ـــ و تاریخ سرزمینش می‌پژوهد و محوری که نسبت او را با دیگرانِ زنده و حاضر در نظام نشانه‌ایِ امروز تعیین می‌کند. کسی که از یکی از این محورها غفلت کند جایگاه نشانه‌ایِ درستی نخواهد یافت و ضعیف خواهد بود: غفلت از محور امروزْ شخص را به انزوا یا تحجر می‌کشاند، و غفلت از محور دیروزْ او را به سرگردانی و بی‌چهرگی می‌رساند.