این را تحلیل کن (۱۹۹۹) فیلمی است با روایتی بسیار سهل و ممتنع و سرشار از اشارات ظریف در نقد ساختارِ روانیِ گروههای مافیایی یا، دقیقتر بگویم، فانتزی مافیا.
نمونۀ برتر این نقد در سکانسی ارائه شده که میتوان آن را هجو ترورِ «دون کورلئونه» در فیلم پدرخوانده [۱] (۱۹۷۲) به حساب آورد، که البته هجو در اینجا صرفاً بهانهای است برای پردهبرداری از هنرسازهای ظریف با بنیانی نشانهشناختی در سینما.
در این سکانس تکاندهنده و درعینحال هجوآمیز، رابرت دنیرو ــــکه سالها پیش در جوانی (۳۱سالگی) در فیلمِ پدرخواندهی ۲ (۱۹۷۴) نقش جوانیِ «دون کورلئونۀ کبیر» را بازی کرده استــــ در ۵۶سالگی در این فیلم، در ضمن رؤیایی در خواب، در نقش پسر دوم او ظاهر میشود (فرِدی) که شخصیتی است نالایق و بلاتکلیف.
این ترفندْ گونهای آیرونی را در این فیلم دامن زده است: رابرت دنیرو، همچون نشانهای در رفتوآمد بین دو متن از دو زمان و دو ژانر مختلف، صاحب دو جایگاه روانیِ بههمپیوسته و دیالکتیک است و این جایگاهها با سنوسال او در هنگام ایفای نقشها تضاد غریبی دارد و در ماهیت نشانهایِ او انقسام بنیادینی را بروز میدهد. این در حالی است که موضوع فیلمِ این را تحلیل کن، خود، چیزی بهجز این نیست: نسبت بسیار پیچیده و پایهایِ پدر-پسری و انقسام بنیادینِ سوژهی اقتدارگرا.
در این فیلم، مناسبات بینامتنیای از این دست بسیار دقیق تعریف شده، طوری که گاهی، مثل همین سکانس، عقل از سر میپراند.
حیف و صد حیف که دنبالۀ این فیلم (آن را تحلیل کن ۲۰۰۲) بسیار بد نوشته و کارگردانی شده است، انگار نَاِنگار که ادامۀ همین فیلم است؛ در یک کلام، فاجعه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر